دفتر خاطرات آنلاین من

سلام خوش آمدید

بزرگسالی از کجا شروع میشه؟

يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۱ ب.ظ

کتاب روانشناسی دبیرستان میگه که بزرگسالی از جای شروع میشه که تو بتونی تمام هزینه‌هات رو خودت بدی. یعنی این‌که دیگه واسه خرج و مخارج زنده موندنت محتاج پول پدر، مادر یا سرپرستت نباشی. با این اوصاف، خیلی‌ها حتی تا دم مرگ هم دوران بزرگسالی‌شون شروع نمیشه.

البته کتاب روانشناسی دبیرستان راجع‌به این‌که چجوری به اون نقطۀ استقلال مالی کامل برسی حرفی نزده و مثلاً نگفته این‌که یه ارثی بهت برسه و تا آخر عمر مجبور نباشی از هیچکس پول بگیری، یا این‌که مثلاً بابات یه کاری برات راه بندازه و تو فقط بری بشینی بالای سرش و دیگه ازش پول نگیری هم تو رو بزرگسال می‌کنه یا نه.

از طرف دیگه، توی کتاب راجع‌به اینکه اگر توی ساختار خانواده کار کنی، مثلاً از سالمندهای خانواده مراقبت کنی، بچه بزرگ کنی، آشپزی و تمیزکاری و خیاطی و... بکنی و به‌صورت تمام‌وقت از نان‌آور خانواده مراقبت کنی و کارهاش رو انجام بدی، اما بابتش پولی نگیری هنوز هم بزرگسال حساب میشی یا نه هم حرفی نزده.

حالا که کتاب روانشناسی دبیرستان اینقدر گنگ مفهوم بزرگسالی رو توضیح داده و براش هم هیچ اهمیتی نداشته که جواب سوال‌های ما رو بده، دلیلی نداره که ما هم پیگیر باشیم و ببینیم این بزرگوار کی رو آدم بزرگ حساب می‌کنه و به کی میگه تو هنوز بچه‌ای.

من فکر می‌کنم بزرگسالی از جایی شروع میشه که تو مجبوری کارهایی رو انجام بدی تا زنده بمونی. تا وقتی بچه‌ای نیازی نداری به زنده موندن فکر کنی و والدین یا سرپرستت به این قضیه رسیدگی می‌کنن. اما وقتی بزرگ شی، دیگه مسئولیت این چیزها با خودته. مثلاً باید مرتب حواست به بدنت باشه و بفهمی کی و کجا، کدوم رفتاری که ازش سر می‌زنه عادی نیست. یا اینکه باید به پول فکر کنی و برنامه‌ریزی کنی که هم پول دربیاری (به هر طریقی) و هم اینکه پول رو چجوری مصرف کنی که توی بلندمدت زنده و خوشحال نگهت داره.

حتی بزرگ شدن یه مرحله دیگه هم می‌تونه داشته باشه. اون هم وقتیه که هم مسئولیت زنده موندن و خوشحال ودن خودت گردنته و هم اینکه باید به زنده و خوشحال بودن بقیه فکر کنی. زنده و خوشحال بودن کیا؟ هرکی. پدر و مادرت که سالمند و ناتوان شدن، همسرت، بچه(ها)ت یا هرکس دیگه‌ای که برات مهمه و بهت نیاز داره.

اما به نظر من اصلی‌ترین علامتی که بهت میگه بزرگ شدی، اینه که دیگه خودت باید برای خودت غذا درست کنی. فکر می‌کنم یکی از پرتکرارترین و سخت‌ترین کارهایی که آدم‌بزرگ‌ها انجام میدن و اگه به هم برسن، می‌تونن درباره‌ش حرف بزنن آشپزیه.

آدم بزرگ‌ها هر روز به آشپزی فکر می‌کنن. نه برای یک روز و دو روز، که برای یک عمر. آشپزی اگر تفریح باشه، می‌تونه خیلی حال بده. اگر برای آدم(ها)یی که دوستش(ون) داری آشپزی کنی هم همینطور. اما تا حالا حس کردید که یکی چاقو بیخ گلوتون گذاشته و ازتون می‌خواد هرجوری شده آشپزی کنید؟ واقعا یکی از بدترین حس‌های دنیا و یکی از کسل‌کننده‌ترین موقعیت‌های زندگیه.

یه آدم بزرگسال، مجبوره برای بقیۀ عمرش هی پیاز خرد کنه و تو ماهیتابه بریزه و بعد به این فکر کنه که این‌ها رو به چی تبدیل کنه که امروز هم خدا رو خوش بیاد. قیمه؟ قرمه؟ استامبولی؟ کله‌جوش؟ آش؟ حلیم؟ و این‌کار رو هزاران باز تا روز مرگش تکرار کنه.

و اگر نخواد آشپزی کنه چی؟ مجبوره باز هم به آشپزی فکر کنه. به پیدا کردن کسی که اونقدر براش خوب غذا بپزه که اگر خودش قرار بود آشپزی کنه همونقدر خوب می‌پخت. و به هزینه‌ای فکر کنه که قراره برای برون‌سپاری این وظیفۀ بزرگسالی پرداخت کنه.

بزرگسالی یه بخشی از زندگیه که توش مجبوری همش کارهای تکراری و کسل‌کننده انجام بدی و غر هم نزنی. یک شب درمیون آشغال بیرون بذاری، محتویات یخچال و کابینت‌ها رو چک کنی و هرچی که تموم شده رو بخری و سر جاش بذاری، اطرافت رو تمیز و مرتب کنی تا برای دفعۀ بعدی که قراره به هم بریزی‌ش آماده باشه، لباس بپوشی و بشوری و اطو کنی، دستشویی و حمام رو بشوری، خونه رو سم بزنی، دائم به پول فکر کنی و مدام به گروه‌هایی اضافه بشی که بواسطۀ مسیر زندگیت تازگی‌ها شرایط عضویت توش رو پیدا کردی.

  • سارا -

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.